آنقدر برایم گل نیاوردی!
تا همین دیروز
پیرزنی فرتوت
با چند گل سرخ
در جاده منتهی به قبرستان
به استقبالم امد....!
بعد مرگ
شکم این بچه گنجشک ها را سیر کنم
شرف دارد، تا این که سروکارم بیفتد
به مورچه های قصاب قبرستان...!
بعد رفتن از مسجد
اولین چیزی را که دید
"دماغ" بود!
این را از چسب کاری
دماغش فهمیده ام!
بعد مرگم
بگو نبش قبر کنند مرا
تا همه ببینند
عاقبت دل بستن به تو
چه شد!
بی خوابی می زند به سرت
و این یعنی
خدا دارد دست دست می کند
چیزی بگوید به تو...
آنقدر در قنوت،
قشنگ دستانش را به آسمان می گرفت
که خدا برای خودش برداشت
دستان عباس را
به خودم که فکر می کنم
همه جور به تو ختم می شود!
و ختم می شود به خدا
وقتی به تو فکر می کنم!
خدایا،آنقدر لطف کرده ایی به ما
که گاهی احساس می کنم
نکند پای حق سکوتی،چیزی وسط است!
بچه آهویی با ناز بین گرگ ها راه می رود
ناز می کند و با کفش ها پاشنه بلندش...
کیف قرمز را هی جابه جا می کند!
می خواهد دلربایی کند اما
بیچاره نمی داند متلک گرگ ها
جای دیگر را نشانه رفته است!
