با چند گل سرخ
آنقدر برایم گل نیاوردی!
تا همین دیروز
پیرزنی فرتوت
با چند گل سرخ
در جاده منتهی به قبرستان
به استقبالم امد....!
آنقدر برایم گل نیاوردی!
تا همین دیروز
پیرزنی فرتوت
با چند گل سرخ
در جاده منتهی به قبرستان
به استقبالم امد....!
آقا محمد مطلبتون عالیییییی بود موفق باشیدwww.kohhyakhi.blogfa.com
ای بابا ممنونم مارو شرمنده مردی داداش
آفتاب نشسته بر دوش خسته ی مردی چند سال خورده59
و مرد می رود در کوچه ی سراسر از بوی شب بو ها
و گاه تکه سنگی را می غلتاند با پا
و گاه چفیه خویش سپرده بر پیشانی خیس پر ز شور کار
مرد در لحظه ها می سپرد جان را
و نسیم خنک گاه گاهی غلغلکش می داد
صدای آب در تلاطم های پی در پی گوشش را دمادم نوازش می داد
و دلش از حس غریبی,شوری,ایمانی شده بود لبریز
مرد خندید
مرد خندید و اشک از چشمانش سرازیر بر گونه های سوخته ز آفتاب
نشست کنار جوی و کرد پا در آب و بست چشمان
تبسم کرده دست روی پا انداخت
مرد خفت
تیک تاک تیک و دگر هیچ..
چشمانت را به چشمانم بسپار،
آرامش با تو بودن درش موج میزند،
و امید با تو ماندن …..
سلام داداشی خو.بی ممنونم ازاینکه اومدی وبم
وب توهم زیباست